About آمبولانس شتری
اهووی ملت! رد شدن هر نوع خواننده از داستانهای دار و دستۀ من قدغنه! شرایط واسة هر دو دسته، خوانندة کمحوصله و پُرحوصله، حسابی جفت و جوره. کمحوصلهها از هر جای کتاب عشقشون کشید داستانی انتخاب کنن و بخونن. البته، پُرحوصلهها با خوندن کُل مجموعه اجازة ورود به ماجراهای تودرتو رو پیدا می کنن قربون. رفیق جبهه و جنگ شما، دارعلی!
...پُلِِ خرگیری
نور بالا می زنه، شهادت رو شاخشه، می مونه کِی و کجا.
رضا، معاون گردان، با صورت شفافِ برگ گُلش و صفای وجودش، جان می دهد واسۀ شهادت. باید تا تنور داغ است، نان را چسباند و رضا را واسۀ سرِ پل صراط یا به قول مراد، همان پلِ خرگیری، پارتی قرار داد. کوچک و بزرگِ گردان کمین کرده بودند تا پشت کلّه اش، واسۀ یک بار هم که شده، نماز جماعت بخوانند. اما از آن سو و سمت، رضای گوش کوچک هم، عین نسبت مار و پونه، از این عمل، فراری و کسی به یاد ندارد تا الان توانسته باشد پشت کلّه اش نماز جماعت بخواند. تا می خواستیم اقامه ببندیم به نماز، برمی گشت.
زرنگین! می خواید نمازتون بیفته گردن من. بابا، من نماز خودم رو هم نمی تونم گردن بگیرم.
وقتی هم التماس می کردیم که: «با مسئولیتِ خودمون»
هندلی، هه... هه...! می خندید و سرخ می شد. Deer skins and nation! The singer denied any gang stories I Qdghnh! Conditions fits both categories, the reader impatient and Prhvslh, one pairs and pairs. Their love story was impatient of any book they choose and sing along. Of course, Prhvslh by reading the entire collection Qrbvn admitted to the adventures they'll find nesting. Your pal's war, Darly!
... Paul Khrgyry
High light does go, his testimony Shakhshh, when and where Monet.
Reza, Deputy Battalion, with clear goals and refinement leaves him, John gives testimony Vasە. Should be hot oven, bread stick and Reza to Vasە the bridge or in the words of Murad, the bridge Khrgyry, the party was formed. Large and small battalion were lurking behind his head, Vasە once, the congregation read a prayer. But on the other hand side, Rezai small ears, but the snake and oregano, of this practice, Ferrari and who does not remember ever be able to read the prayer behind his head. We wanted to bring a close to a prayer, returned.
Zrngyn! You want to happen Nmaztvn my neck. Dad, I can not have my prayers my neck.
When I begged them: "And our responsibility."
Handel, heh ... heh ...! Laugh and blush.